برگردان داریوش آشوری از مکبثِ شکسپیر نمونه ای از ترجمه ی بنیامینی است و واجد ویژگی هایی می باشد که والتر بنیامین در جستار "رسالت مترجم" بر می شمرد؛ وابستگیِ عمل و ضرورت ترجمه به کیفتی ذاتی در متن اصلی یعنی «ترجمه پذیری» آن، ترجمه به مثابه ی شکلی از حیات متن اصلی در زبانِ دیگر و نشانگرِ وجود پیوند و ارتباطِ ذاتی بین همه ی زبان ها، در خدمت صرفِ متن اصلی نبودنِ ترجمه و فراروی کردن از آن در زبان جدید...
، و گذشتن از موانع و محدودیت های زبان خودی با یافتن بازتابی از زبان اصلی در آن. داریوش آشوری نشان داد که متن انگلیسیِ مکبثِ ترجمه پذیر است، زبان فارسی زبانی حیاتمند است و این دو زبان با هم پیوند ذاتی دارند. به زعم من این گفته غلو نیست که فراز زیر از ترجمه ی آشوری از متن شکسپیر هم فراروی کرده است، آنجا که در مجلس پنجم از پرده ی پنجم، مکبث پس از شنیدن مرگ لیدی مکبث می گوید:
روزی می بایست می مُرد، زمانی می بایست این خبر را می آوردند. فردا و فردا و فردا، می خَزَد با گام های کوچک از روزی به روزی که تا بسپارد به پایان رشته ی طومارِ هر دوران. و دیروزان و دیروزان کجا بوده است ما دیوانگان را جز نشانی از غباراندوده راهِ مرگ. فرو میر آی، اِی شَمعک، فرو میر، آی، که نباشد زندگانی هیچ اِلّا سایه ای لغزان و بازی هایِ بازی پیشه ای نادان که بازَد چندگاهی پُرخروش و جوش نقشی اَندرین میدان و آنگه هیچ. زندگی افسانه ای است کز لبِ شوریده مغزی گفته آید سر به سر خشم و خروش و غُرِّش و غوغا، لیک بی معنا.