تشاعرات
كسي بود مسيج زد سهراب!
وبعد...
به راه افتاد پله ها سلام!
من نوشتم :
به راه افتاد پله ها خداحافظ!
مي دوید روي خطوط خيابان ها
در دودترین آزادي
نوشتم : كفش هايش كو؟!
وبعد...
يو هُوْ اِ نيو اينويتيشن عارف!
در اين شعر هاي مزمن سينه ام مي سوزد
در اين اشك آورتر از واژه
برونشيتم حادتر از امروز است!
نوشتم : ماسكم كو؟
از خيابان پرسيد تا كجاي زمان وطن است؟
نوشتم: "تا كجاي زمين امروز است؟ از خيابان پرسيد"
من در اين بن بست فرياد زدم:
شعرم باش!
رها تر از گاز
گازتر از اشك
اشك تر از شعر
شعر تر از من باش!
من باش اي شعرم!
فرياد زد:
" يك شعر لباس شخصي ام من در اين بن بست! "
زباله هاي اين سطر را به آتش كشيدیم
مي دوید مثل خون توي خيابان ها
در اين سطر اختشاشيدیم
مي دوید خون مثل ِ توي رگ هايم
به تماميت عرضي ِ سطر ِ بعد تجاوز كرديم
مي دوید مثل تيري كه توي هوا...
و سطري به درازي ساق هاي برج ِ آزادي نوشتيم
مي دوید تير توي تنش
حالا كجاي ميدان هاي گردش به هرطرف كه دلم...ممنوع
مشتش جا مانده است ؟
از كجاي امشب توي ِ شعرها
ديگر نمي رسد به در؟
روی سطرهايم فردا
به هرطرف مي دوند خيابان ها